خاطره سوم من

خاطره سوم من سلام به دوستان گال من گلی خودم خصوصا یکی که خودش میدونه کیه  من یه جایی از زندگیم موندم اونم اینه که چرا چیز های حال به هم زن میان منو بیدا میکنن دیروز یه جک خوندم واین اتفاق یادم افتاد خانواده ما یکم بزرگه وداییم اولین فسیل واین خانمی که با هاش خاطره دارم دومین فسیل قوم ما هستن خلاصه یه بیز زنی هست اعصاب خورد کن حالا میگم بیر زن ولی خیلی بیر نیست  حالا من بیچاره از هفت روز هفته حداقل 6 روز رو با این خانوم سر سفره مینشستم که وقتی که سفره باز میشد منو صدا میکرد ومن بیشش مینشستمو غذا شو میکشیدم واب  این جور جیزا رو بهش میدادام خودش میتونست همه کار بکنه ولی نوکر مفت گیر اورده بود ایشون سر غذا خوردن موقع میل کردن سوب با یه شور خیلی بلند وملچو ملوچ غذارو میزد تو رگ واخرشم بایه اروغ با صداییه بلند غذاش تموم میشد من راسش از این چیزا اصلا خوشم نمیاد حتی حالم به هم میخوره وچون که اون اون مدلی غذا میخورد من نمیتونستم چیزه درست وحسابی بخورم وشبیه چوب کبریت شده بودم مامیم میگفت زشته چیزی نگو ولی اخرش یه روز که تنها بودیم کلی با زحمت سر صحبتو باهاش باز کردمو گفتم یکی هست که از صدای ملچو ملوچ شما که با صدایه بلند در میاری سر سفره ناراحت میشه اون اول قبول نکرد وبعدش هم با کلی زحمت قبول کرد که صدا در مییاره موقع خوردن ولی کاش چیزی بهش نمیگفتمو اونم جواب نمیداد میگه اره میدونم که صدادر میارم ولی برادر شوهره خدا بیامرزم میگفت تو هر وقت این طوری صدا در مییاری اشتهایه ادم باز میشه البته برادر شوهری که میگه قبل از این که من به دنیا بیام مرده بود من دیگه هنگ کرده بودم نمی دونستم چی بگم الانم که هنوزه وقتی منو میبینه میکاره سر سفره ویا جایه دیگه کنار خودش من از بس که برای نشنیدن بعضی صدا ها هدفون گذاشتم گوشم اون تو گوشم جا کرده وهر کسی که هدفنو اختراع کرده هفته ی چند بار به روحش فش تحویل میشه از طرفه شخصه معلوم



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ] [ 15:52 ] [ سونیا ]
[ ]

یلداتون مبارک



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ] [ 1:0 ] [ سونیا ]
[ ]